بزرگ مرد کوچک من
پسرک گلم این روزا مامان می ره سر کار و ساعاتی از روز رو دور از هم سپری می کنیم. عمه جون مهربون هم زحمت کشیدن و از شیراز اومدن پیش ما که شما تنها نباشی و خیال منم راحت باشه. خداروشکر خوب با قضیه کنار میای و با عمه جون راحتی . اذیت نمی شی و غر نمی زنی وقتی میام خونه تا بغلت می کنم خودتو محکم تو بغلم می چسبونی و گرمای تنت خستگی رو از تنم بیرون می کنه. عزیز مادر نمی دونی که این ترم با چه انرژی می رم کلاس و به عشق دیدن روی چو ماهت ساعات رو پشت سر می ذارم. خیلی خوشحالم از بودنت و از داشتنت جیگرکم و بی نهایت خوشحالم که خدا یک پسر شیرین و صبور به من داد تا من با خیال راحت هم به پسرم رسیدگی کنم و هم به کارم. واقعا که بزر...
نویسنده :
مامان و بابا
21:08