کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

بزرگ مرد کوچک من

  پسرک گلم این روزا مامان می ره سر کار و ساعاتی از روز رو دور از هم سپری می کنیم. عمه جون مهربون هم زحمت کشیدن و از شیراز اومدن پیش ما که شما تنها نباشی و خیال منم راحت باشه. خداروشکر خوب با قضیه کنار میای و با عمه جون راحتی . اذیت نمی شی و غر نمی زنی  وقتی  میام خونه تا بغلت می کنم  خودتو محکم تو بغلم می چسبونی و گرمای تنت خستگی رو از تنم بیرون می کنه. عزیز مادر نمی دونی که این ترم با چه انرژی می رم کلاس و به عشق دیدن روی چو ماهت ساعات رو پشت سر می ذارم. خیلی خوشحالم از بودنت و از داشتنت جیگرکم و بی نهایت خوشحالم که خدا یک پسر شیرین و صبور به من داد تا من با خیال راحت هم به پسرم رسیدگی کنم و هم به کارم. واقعا که بزر...
28 بهمن 1391

پنچ ماهگی کوروش مامان و بابا

     گل مادر امروز ٥ ماه رو تموم کردی و وارد ٦ امین ماه زندگیت شدی. عزیز دلم انشاله که ١٢٠ سال با تن سالم و دلی شاد زندگی کنی. ٥ ماهگیت مبارک عشقم.  الان که ٥ ماهت تموم شده دو تا دندون قشنگ داری و سعی در نشتن داری و سینه خیز رفتن. دو روزه وقتی به حالت نشسته می ذارمت یه دستتو به زمین می زنی و یه دستت  رو روی مچ پات  قرار می دی و به حالت نشسته می مونی اما من می ترسم برات زود باشه و عوارض داشته باشه زیاد  به حالت نشسته نگهت نمی دارم اما خودت خیلی دوست داری. دیشب برای اولین بار رو تخت خودت خوابیدی البته منم پایین تختت بودم اما فکر می کنم بهتر بود برات چون کمتر حرکت می کردی تو خواب هر چند برای من جدای...
19 بهمن 1391

دندون های گل پسرم و آش دندونی

پسرگلم الان مدتی هست که برات چیزی ننوشتم چون خونه مامان جون بودیم به مدت دو هفته و اونجا هم سرمون حسابی شلوغ بود و هم به اینترنت دسترسی نداشتم. حرفای زیادی برای گفتن دارم اول از همه دو تا دندون قشنگ و نازداری پسرکم. وقتی ٤ ماه و نیمه شدی دوتاش در اومد و موقتا راحت شدیم البته خداروشکر خیلی اذیت نشدی. مامان جون هم زحمت کشیدن و برات آش دندونی درست کردن. توی این مدت که خونه مامان جون بودیم خیلی خوب با همه کنار اومدی برای همه می خندیدی اونجا به پسر خوش اخلاق معروف شدی اما از دیشب که اومدیم خونه خیلی بد اخلاق شدی نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  کلا خیلی شیطون شدی تا رو زمین باشی یا غلت می زنی یا با دست انگشتای پاتو می گیری و به این طرف و او...
14 بهمن 1391

دلتنگی بابا

بابائی گلم چه کردی با من که اینقدر وابسته ات شدم. این یک هفته ای که با مامان رفتی مسافرت بابائی دلش برات یه ذره شده، اینا هم واسه  کاریه که شروع کردم! خیلی دوست دارم پسر نازم. زود زود میام تا ببینمت،‌تازه میفهمم که پدرها چه حسی دارن. اوج عشق من نسبت به تو کوروش جان   ...
8 بهمن 1391
1